زنی دیگر

یادداشتهای یک زن که هیچ وقت نمی خواست یک زن باشد

زنی دیگر

یادداشتهای یک زن که هیچ وقت نمی خواست یک زن باشد

عشق و نفرت

گرمی دستهایی که دستهایت را می گیرند

و سردی عرقی که تنم رو می لرزونه

آخه تمام عمرت رو آفتاب مهتاب ندیده بودی

ولی خجالت می کشی بگی


که مرا به روانم لمس و نوازش کن

        نه به  جسمم

که من از قلقک جنسیتم نفرت دارم

و برایم

فاصله عشق و نفرت مویی است

نظرات 1 + ارسال نظر
زهرا سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ق.ظ

زنی که خدا آفریده را بی نهایت دوست دارم..پر است از زیبایی و ظرافت ولطافت.. اما زنانگی ای که جامعه برایم ساخته را دوست ندارم..پراست از محدودیت و بدبختی !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد